امام جواد علیه السلام پاسدار حریم وحى
عبد الکریم پاک نیاتبریزی
طلیعه
حضرت امام محمدتقى علیه السلام در دهم ماه رجب سال 195 . ق در مدینه منوره چشم به جهان گشود . پدر بزرگوارش حضرت رضا علیه السلام و مادر ارجمندش بانویى مصرى تبار
ب**>
ه نام سبیکه مىباشد . ریحانه و خیزران از دیگر نامهاى مادر امام جواد علیه السلام است . حضرت رضا علیه السلام در مورد منزلت فرزندش امام جواد علیه السلام و مادر مکرمه آن حضرت، به یارانش فرمود: من داراى پسرى شدهام که همچون موسى علیه السلام شکافنده دریاها [ى علم] است و همانند عیسى علیه السلام مادرى قدسیه و پاکیزه دارد . (1) پیشواى نهم در سن 7 سالگى به امامت رسید و هفده سال رهبرى شیعیان را به عهده داشت . دوران امامتحضرتش با دو نفر از خلفاى ستم پیشه عباسى مامون و معتصم مقارن بود . حضرت جواد علیه السلام در داشتن تمام صفات زیباى اخلاقى و انسانى سرآمد خوبان روزگار بود . پارسایى، علم و دانش و بخشندگىاش موجب شده بود که با القاب جواد، تقى، مرتضى و منتجب شناخته شود . اما در این میان لقب «ابن الرضا» بخاطر شکوه و جلالت امام رضا علیه السلام در میان مردم شهرت بیشترى داشت و حتى بعد از آن حضرت، مردم امام دهم و یازدهم علیهما السلام را نیز با همین لقب بیشتر مىشناختند . امام رضا علیه السلام هنگام خطاب به یگانه فرزندش، بیشتر، از کنیه «ابو جعفر» - که نشانه احترام خاصى است - استفاده مىکرد . (2) امام محمدتقى علیه السلام که در نوجوانى به مقام رفیع امامت نائل شده بود، در سن 25 سالگى و در عنفوان جوانى به دستور معتصم عباسى و توسط همسر بىوفایش ام الفضل (دختر مامون) در شهر بغداد به شهادت رسید . حضرت جواد علیه السلام از همسر دیگرش، سمانه مغربیه، داراى چهار فرزند پسر، به نامهاى: ابوالحسن امام على النقى علیه السلام، ابو احمد موسى مبرقع، ابو احمد حسین و ابو موسى عمران; و چهار فرزند دختر، به نامهاى: فاطمه، خدیجه، ام کلثوم و حکیمه بود . (3) حکیمه دختر امام جواد علیه السلام همان بانوى با فضیلت و مؤدب است که در هنگام تولد حضرت مهدى علیه السلام در منزل برادر زادهاش امام حسن عسکرى علیه السلام حضور داشت و به نرجس خاتون یارى مىکرد . شایسته ترین ترجمان قرآن امامان معصوم علیهم السلام که بعد از رسول خدا صلى الله علیه و آله حجتخدا و جانشین پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله به شمار مىروند شایستهترین ترجمان وحى و آشناترین کس به تفسیر قرآن مىباشند . بر این اساس اگر بخواهیم کلام وحى را معنا کنیم، اول باید به سراغ امامان معصوم علیهم السلام برویم . امیر مؤمنان على علیه السلام فرمود: «این قرآن، خطوطى است که در میان جلد پنهان است، با زبان سخن نمىگوید و نیازمند مفسر و ترجمان است ... .» و سپس فرمودند: «فنحن احق الناس به; ما [امامان معصوم علیهم السلام] براى [تفسیر و ترجمان] قرآن از همه مردم شایسته تریم .» (4) امام باقر علیه السلام در معناى آیه «و ما یعلم تاویله الا الله والراسخون فى العلم» (5) ; فرمود: یعنى «معنى تمام قرآن را جز خداوند و کسانى که راسخ در علم هستند (6) نمىدانند .» و امام صادق علیه السلام راسخان در علم را چنین معرفى کرد: «نحن الراسخون فى العلم و نحن نعلم تاویله; ما [اهل بیت] راسخان در علم هستیم و ما تاویل قرآن را مىدانیم .» پیشواى پنجم ضمن گفتار روشنگرانهاى که در مورد امتیازات اهل بیت علیهم السلام بیان فرموده است، به این نکته اشاره کرده، مىفرماید: «نحن تراجمة وحى الله; (7) ما مترجمان وحى الهى هستیم .» امام صادق علیه السلام در معناى آیه: «بل هو آیات بینات فى صدور الذین اوتوا العلم» ; (8) «ولى این قرآن آیات روشنى است که در سینه دانشوران [و اهل علم] جاى دارد .» فرمود: «مقصود از اهل علم که دانش تفسیر قرآن را در سینه خود جاى دادهاند، امامان معصوم علیهم السلام هستند .» (9) با توجه به نکات فوق در این نوشتار سعى شده است که برخى از نکتههاى تفسیرى و مفاهیم قرآنى از سیره و سخن امام جواد علیه السلام استخراج شده و به مبلغان و مخاطبان گرامى عرضه شود، تا با پیروى از شیوه تبلیغى آن حضرت در عرضه مطالب بلند وحیانى، با برخى از معانى آیات الهى نیز آشنا شویم . ترویج آیات قرآن حضرت جواد علیه السلام بر این باور بود که آیات الهى باید در جامعه فراگیر شود و تمام مسلمانان در گفتار و رفتار و استدلالهاى روزمره خود از قرآن و معارف بلند آن بهره گیرند، به همین جهتسعى مىکرد که در گفتگوها و معاشرت و برخورد با مردم از آیات قرآن استفاده کند . داستان زیر نمونهاى از این حقیقت است . قاسم بن محسن مىگوید: در سفرى که به مکه رفته بودم در راه به شخص ضعیف و مستحقى برخورد کردم، از من چیزى خواست و من هم یک قرص نان به او صدقه دادم، سپس به راه خود ادامه دادم، در راه گردباد تندى وزید و عمامهام را با خود برد . من هر چه تلاش کردم نفهمیدم که به کدام سمتبرد . هنگام بازگشت در مدینه به حضور امام جواد علیه السلام رفتم، امام به من فرمود: اى قاسم! عمامهات را در راه باد با خودش برد؟ گفتم: بلى . امام به خادم خود فرمود: برو عمامه قاسم را بیاور و او عینا عمامه خودم را برایم آورد . من با شگفتى تمام به حضرت عرضه داشتم: اى پسر رسول خدا! این عمامه چگونه بدستشما رسید . امام پاسخ داد: تو در راه به مستمندى صدقه دادى و خداوند احسان تو را پذیرفت و به شکرانه آن، عمامهات را به تو برگرداند . حضرت جواد علیه السلام در ادامه سخن خویش این آیه را قرائت کرد: «ان الله لا یضیع اجر المحسنین » (10) ; «خداوند متعال مطمئنا پاداش نیکوکاران را ضایع و تباه نمىسازد (11) .» کودکى در مسند امامت روزى على بن اسباط (یکى از شیعیان کوفى) در دوران کودکى امام جواد علیه السلام به حضور آن حضرت شرفیاب شد . او مىگوید: من دقیقا به قد و قامت آن بزرگوار خیره شده و قیافه و حرکات و سکناتش را زیر نظر داشتم تا در موقع مراجعت، شکل و شمایل امام جواد علیه السلام را بهتر براى یارانم در مصر نقل کنم . درست در همین هنگام که با این اندیشه به او نگاه مىکردم، آن حضرت نشست و رو به سوى من کرده و گفت: «اى على بن اسباط! خداوند کارى را که در مسئله امامت کرده، همانند کارى است که در مسئله نبوت انجام داده است . گاهى در قرآن مىفرماید: «و آتیناه الحکم صبیا» (12) ; «ما به یحیاى پیامبر علیه السلام در دوران کودکى فرمان [نبوت] دادیم .» و گاهى در مورد انسانها مىفرماید: «حتى اذا بلغ اشده و بلغ اربعین سنة» (13) ; «تا زمانى که به کمال قدرت و رشد عقلى برسد و به چهل سالگى بالغ گردد .» با توجه به این آیات همانگونه که ممکن استخداوند متعال حکمت را به انسانى در کودکى بدهد، در قدرت اوست که آن را در چهل سالگى بدهد .» (14) و به این ترتیب هر گونه شک و شبهه را در مورد امامتش از ذهن على بن اسباط زائل نمود . براى توضیح بیشتر نقل روایتى از امام رضا علیه السلام در اینجا مناسب مىنماید: روزى صفوان بن یحیى به حضرت رضا علیه السلام عرضه داشت: قبل از آنکه خداوند متعال فرزندت - حضرت ابوجعفر - را به شما عطا کند، مىفرمودید که خداوند به من پسرى خواهد بخشید . اینک خداوند متعال او را به شما ارزانى کرد و چشم ما به جمالش روشن شد . حال مىپرسیم، - خداى نکرده - اگر خبرى شد [و شما از دنیا رفتید!] بعد از شما ما به چه کسى رجوع کنیم؟ امام رضا علیه السلام به فرزندش حضرت جواد علیه السلام - که پیش رویش ایستاده بود - اشاره کرد . صفوان بن یحیى با کمال تعجب گفت: ایشان که کودکى سه ساله هستند؟! [چطور مىشود یک کودک امام باشد؟] امام فرمودند: «و ما یضره من ذلک شىء قد قام عیسى بالحجة و هو ابن ثلاث سنین; کودک بودن او در امامتش مشکل ایجاد نمىکند، عیسى علیه السلام در سه سالگى به حجیت الهى قیام نموده [و به نبوت رسید] .» (15) على بن اسباط مىگوید: روزى به امام جواد علیه السلام عرض کردم: اى مولاى من! مردم به کوچکى سن شما ایراد مىگیرند و به این جهت از پذیرفتن امامتتان سر باز مىزنند . امام در پاسخ فرمودند: چرا آنان این نکته را بر من ایراد مىگیرند؟ به خدا سوگند! خداوند متعال به پیامبرش صلى الله علیه و آله فرمود: «قل هذه سبیلى ادعوا الى الله على بصیرة انا و من اتبعنى» (16) ; «بگو: این راه من است! من و هر کسى که پیرو من باشد، با بصیرت کامل، [همه مردم را] به سوى خدا دعوت مىکنیم .» و غیر از على علیه السلام در اول اسلام کسى از رسول الله صلى الله علیه و آله پیروى نکرد . و آن حضرت در آن هنگام 9 ساله بود و من هم 9 سال دارم . (17) [که با بصیرت کامل مردم را به سوى خدا هدایت مىکنم؟] سوگندهاى قرآن یکى از مهمترین عوامل پیشرفت جوامع، سوق دادن افراد آن به سوى علم و دانش و تفکر است . قرآن کریم با شیوههاى مختلفى انسانها را به تفکر واداشته است . یکى از این شیوهها، سوگندهاى آن است . معمولا امور مقدس و ارزشمند مورد قسم قرار مىگیرند . خداوند متعال در موارد متعددى از کتاب خویش به پدیدههاى طبیعى جهان آفرینش قسم مىخورد; و شب و روز و ستاره و خورشید و ماه و امثال آن مورد سوگند خداوند متعال قرار گرفتهاند . على بن مهزیار درباره سوگندهاى قرآن از محضر امام جواد علیه السلام نکتهاى را نقل کرده است که قابل دقت و بررسى است . او روزى از پیشواى نهم سؤال کرد: سوگندهاى قرآن همانند: «و اللیل اذا یغشى والنهار اذا تجلى والنجم اذا هوى» و نظائر اینها براى چه در قرآن مورد قسم قرار گرفته است؟ امام فرمود: خداى تعالى [براى بیدارى انسان و تحریک اندیشه و عقل وى] مىتواند به هر یک از مخلوقاتش که بخواهد سوگند یاد کند ولى مردم جز به ذات او، به چیز دیگرى نباید سوگند یاد کنند . (18) هدایت گمراهان با آیات الهى قاسم بن عبدالرحمن به مذهب زیدیه گرایش داشت، اما با شنیدن آیاتى از قرآن که امام جواد علیه السلام بر وى قرائت کرد، با حقیقت آشنا شده و به امامت امام جواد علیه السلام و سائر ائمه اعتقاد پیدا کرد . او در این مورد مىگوید: من زمانى به مذهب زیدیه تمایل داشتم تا اینکه به بغداد سفر کردم و مدتى آنجا بودم، در همان ایام روزى در یکى از خیابانهاى بغداد، دیدم مردم با شور و شوق وصف ناپذیرى به یک نقطه معلومى متوجه هستند; بعضى مىدوند، بعضى بالاى بلندیها مىروند، بعضى ایستاده و آنجا را تماشا مىکنند . پرسیدم: چه خبر است؟ گفتند: ابن الرضا! (حضرت جواد فرزند امام رضا علیه السلام) مىآید . گفتم: من هم باید او را ببینم . تا آنکه حضرت جواد علیه السلام سوار بر قاطر نمایان شد . من همچنان که به او خیره شده بودم، پیش خودم گفتم: خداوند گروه امامیه را از رحمتخود دور کند، آنها اعتقاد دارند که پروردگار متعال، اطاعت این جوان را بر مردم واجب گردانیده است! همین که این اندیشه در ذهن من خطور کرد، آن حضرت راهش را به سوى من کج کرد و رو به من کرده، این آیه را قرائت کرد: «ابشرا منا واحدا نتبعه انا اذا لفى ظلال و سعر» (19) ; [قوم ثمود گفتند:] آیا ما بشرى از جنس خود را پیروى کنیم؟ در این صورت ما در گمراهى و جنون خواهیم بود .» با شنیدن این آیه - که از دل من گواهى مىداد - با خود اندیشیدم که: مثل اینکه او ساحر و پیشگو است که از اندیشههاى نهانى من خبر مىدهد؟ حضرت جواد علیه السلام دوباره مرا خطاب کرده و این آیه را تلاوت فرمود: «ء القى الذکر علیه من بیننا بل هو کذاب اشر» (20) ; «آیا از میان ما تنها بر او وحى نازل شده؟! نه، بلکه او آدم بسیار دروغگو و خودپسندى است .» وقتى که متوجه شدم حضرت جواد علیه السلام واقعا از اندیشههاى قلبى من خبر مىدهد و این براى افراد عادى ممکن نیست، فهمیدم که او ولى خدا و امام مسلمین است . بعد از آن از مذهب زیدیه دستبرداشته، اعتقادم ب ه آن بزرگوار کامل شد و به امامتحضرتش اقرار کرده و اعتراف نمودم که او حجتخدا بر مردم است . (21) پیامبران مرسل حضرت عبدالعظیم حسنى علیه السلام در تفسیر ذالکفل - که در آیه 48 سوره ص مورد ستایش خداوند قرار گرفته - مىگوید: نامهاى به امام جواد علیه السلام نوشتم و در آن از نام «ذا الکفل» و اینکه آیا او پیامبر مرسل بود یا نه؟ پرسش نمودم . امام جواد علیه السلام در پاسخ فرمود: خداى متعال یکصد و بیست و چهار هزار پیامبر فرستاد، و سیصد و سیزده نفر از آنان مرسل بودند و «ذو الکفل» یکى از آن مرسلین است که بعد از سلیمان بن داود مىزیست، و در میان مردم مانند داود علیه السلام قضاوت مىکرد و جز براى خداى عزوجل خشمگین نمىشد و نام شریف او «عویدیا» بود . او همان است که خداى عز وجل در کتاب شریف خود از او نام برده و فرمود: «واذکر فى الکتاب اسمعیل والیسع و ذالکفل کل من الاخیار» (22) ; «و در این کتاب به یاد آر «اسماعیل» و «یسع» و «ذو الکفل» را که همه از نیکان بودند .» نامهاى خداوند ابو هاشم جعفرى از امام جواد علیه السلام سؤال کرد که معناى واحد چیست؟ حضرت پاسخ داد: اجماع و اتفاق زبانهاى مردم به یگانگى و وحدانیتخداوند متعال مىباشد، چون خداوند در قرآن کریم مىفرماید: «و لئن سالتهم من خلقهم لیقولن الله» (23) ; «و اگر از آنان بپرسى چه کسى آنانرا آفریده است، قطعا همه آنان خواهند گفت: خدا .» (24) وى همچنین معناى صمد را - که در سوره توحید آمده است - از امام جواد علیه السلام چنین نقل مىکند: «صمد یعنى بزرگى که تمام موجودات عالم در نیازهاى کوچک و بزرگ خود به او مراجعه کرده و محتاج اویند .» (25) مقابله با تحریف کنندگان قرآن احمد بن محمد بن سیارى (26) حدود صد و هشتاد و هشت روایت در مورد تحریف قرآن نقل کرده است . وى که فردى غیرقابل اعتماد و در نقل احادیث ضعیف و کذاب مىباشد مورد قدح امام جواد علیه السلام قرار گرفت . آن حضرت احمد سیارى را - که در مورد امامت دچار غلو شده بود و احادیثى را در مورد تحریف قرآن جعل مىکرد - در نامههاى خود تکذیب نموده و ادعاهاى او را باطل و بى اساس خواند . (27) اندیشههاى ناب در تفسیر قرآن امام جواد علیه السلام به عنوان پاسدار حریم وحى از تفسیرهاى نابجا و غیر عقلانى آیات قرآن جلوگیرى کرده و علماء و دانشمندان را به سوى فهم صحیح آیات راهنمایى مىکرد . در اینجا به دو مورد اشاره مىکنیم: 1 . روزى در مجلس معتصم، برخى از دانشمندان به آیهاى استناد کرده و یک حکم شرعى صادر نمودند . امام جواد علیه السلام که در آن جلسه حضور داشتخطاى آنان را گوشزد نموده و تفسیر صحیح را براى حاضرین ارائه نمود . محمد بن مسعود عیاشى سمرقندى در تفسیر خود ماجراى آن مجلس را چنین آورده است: در زمان معتصم عباسى، عوامل خلیفه عدهاى دزد را - که راههاى عمومى در بین شهرها را براى مسافرین و کاروانهاى حج نا امن کرده بودند - دستگیر کرده و از مرکز خلافت در مورد چگونگى مجازات آنان خواستار دستور بودند . خلیفه در مورد این حادثه حساس، مجلس مشورتى تشکیل داده و از دانشمندان عصر، کیفیت اجراى حد شرعى را در مورد آنان خواستار شد . آنان گفتند: قرآن در این مورد بهترین راهکار است، آنجا که مىفرماید: «انما جزاء الذین یحاربون الله و رسوله و یسعون فى الارض فسادا ان یقتلوا او یصلبوا او تقطع ایدیهم و ارجلهم من خلاف او ینفوا من الارض» (28) ; «کیفر کسانى که با خدا و رسول او به جنگ و محاربه بر مىخیزند و در روى زمین در اشاعه فساد تلاش مىکنند، این است که: اعدام شوند یا به دار آویخته گردند یا دست و پاى آنان به عکس یکدیگر قطع شود و یا اینکه از سرزمین خود تبعید گردند .» آنان به خلیفه پیشنهاد کردند طبق این آیه، یکى از کیفرهاى فوق را در مورد تبهکاران انتخاب کند . معتصم عباسى در همان جلسه از امام جواد علیه السلام نیز نظر خواست . آن حضرت اول از اظهار نظر خوددارى کرد، اما وقتى که با اصرار خلیفه مواجه شد، نظر خود را چنین اعلام کرد: اینان در استدلال به آیه خطا کردند . استنباط حکم شرعى از این آیه دقتبیشترى مىطلبد و باید تمام جوانب مسئله در نظر گرفته شود و نسبتبه جرمهاى مختلف کیفرها فرق مىکند; زیرا این مسئله صورتهاى مختلف و احکام جداگانه دارد: 1 . اگر این راهزنان فقط راه را نا امن کردهاند; نه کسى را کشته و نه مال دیگرى را به غارت بردهاند، مجازات آنان فقط حبس است و این همان معناى نفى از ارض است . 2 . اگر راه را ناامن کرده و افراد بىگناهى را کشتهاند، اما به مال دیگران تجاوز نکردهاند، مجازات آنان اعدام است . 3 . اگر امنیت را از راههاى عمومى سلب کرده، انسانهاى بىگناه را کشته و مال مردم را نیز به غارت بردهاند، کیفر آنان باید سختتر باشد; یعنى اول دست و پایشان را به عکس همدیگر قطع مىکنند، پس به دار مجازات آویخته مىگردند . معتصم این نظریه را پسندیده و به عامل خود دستور داد، طبق نظر امام جواد علیه السلام عمل کند . (29) 2 . زرقان، یکى از دوستان صمیمى احمد بن ابى داود، قاضى بغداد بود . او مىگوید: روزى دوستم احمد را دیدم که از مجلس معتصم - هشتمین خلیفه عباسى - مىآید; اما خیلى افسرده و ناراحت است . گفتم: چرا این قدر ناراحت و افسردهاى؟ پاسخ داد: امروز در مجلس خلیفه، ابو جعفر ابن الرضا علیه السلام چنان مرا عاجز و درمانده کرد که آرزو کردم، اى کاش بیستسال پیش از این مرده بودم و مثل چنین روزى را نمىدیدم! ! گفتم: مگر چه شده؟ گفت: امروز در مجلس خلیفه نشسته بودیم، شخصى را به اتهام دزدى پیش خلیفه آوردند و او به سرقت اعتراف کرد . در این حال، معتصم به دانشمندان و فقهاى مجلس رو کرده و گفت: چگونگى اجراى حد الهى بر این دزد را بیان کنید! دست او را چطور قطع کنیم؟ من گفتم: دست دزد را باید از مچ قطع کرد . خلیفه پرسید، به چه دلیل؟ گفتم: به دلیل آنکه دست، انگشتان و کف تا مچ را شامل مىشود و خداوند در آیه تیمم فرموده: «فامسحوا بوجوهکم و ایدیکم منه» ; «[با خاک پاک تیمم کنید و] از آن، بر صورت [پیشانى] و دستها [تا مچ] بکشید .» بسیارى از علماء در این نظریه با من موافقت کرده و آن را تایید نمودند . اما عدهاى دیگر گفتند: باید دست را از آرنجبرید . خلیفه پرسید: به چه دلیل؟ گفتند: به دلیل آیه وضو که مىفرماید: «فاغسلوا وجوهکم و ایدیکم الى المرافق» ; «[هنگام اقامه نماز] صورت و دستها را تا آرنجبشویید .» خداوند متعال حدود دست را در این آیه تا آرنج معین کرده است . برخى نیز فتوا دادند که: باید از شانه، دست را قطع کرد و استدلال مىکردند که دست از انگشتان تا شانه را شامل مىشود . خلیفه با مشاهده اختلاف آراء در میان فقها متحیر شده و به محمد بن على علیهما السلام رو کرده و گفت: اى ابا جعفر! در این موضوع شما چه مىگویید! او پاسخ داد: علماء گفتارهاى خود را بیان کردند و شما شنیدید; مرا از بازگو کردن نظریهام معاف بدار! خلیفه گفت: شما را به خدا سوگند نظر خود را در این موضوع بیان کنید . حضرت جواد علیه السلام فرمودند: اکنون که قسم دادى، به ناچار نظر خود را مىگویم: این حدود که علماى مجلس تعیین کردند صحیح نیست، بلکه باید چهار انگشت او، بدون انگشت ابهام، بریده شود . خلیفه گفت: دلیل شما براى این مدعا چیست؟ محمد بن على علیهما السلام پاسخ داد: پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله فرموده است: «السجود على سبعة اعضاء: الوجه والیدین و الرکبتین والرجلین; سجده با هفت عضو انجام مىشود: پیشانى، دو [کف] دست، دو زانو و دو [انگشت ابهام] پا .» اى خلیفه! هرگاه دست را از مچ، یا از مرفق جدا کنند، دیگر دستى براى سجده باقى نمىماند; در صورتیکه خداوند متعال در قرآن مىفرماید: «و ان المساجد لله» ; «مواضع سجده مخصوص خداوند است .» و هر چه براى خدا باشد بریده نمىشود . معتصم از این استدلال قرآنى شگفت زده شد و آن را تصدیق نمود . آنگاه دستور داد انگشتان دزد را طبق نظر محمد بن على علیهما السلام بریدند . (30) زرقان در ادامه سخن خود مىگوید: ابن ابى داود از آن روز به بعد سخت مضطرب و پریشان احوال بود و با خود مىگفت: چرا نظریه او - که قاضى مخصوص خلیفه است - پذیرفته نشد، اما فتواى یک جوان پذیرفته شد و او از شدت حسد بر خود مىپیچید، تا اینکه بعد از سه روز پیش معتصم رفته و چنین گفت: نصیحت و خیرخواهى امیرالمؤمنین بر من واجب است و من مىترسم اگر این سخن را نگفته باشم، در روز قیامت در آتش جهنم بسوزم . پرسید: چه مىخواهى بگویى؟! ابن ابى داود گفت: وقتى شما مجلسى را مرکب از علماء و فقها تشکیل مىدهید، تا امر مهمى از امور دینى مطرح شود و در آن مجلس وزراء، امراء، فرماندهان نظامى، صاحب منصبان کشور، دربانان و خدمتگزاران حضور دارند، گفتگوها و مذاکرات این مجلس را مردم در خارج مىشنوند و به همه جا پخش مىشود، با این حال شما در چنین جلسه با شکوهى راى فقها را رد کرده و گفته یک مرد جوانى را مىپذیرید که عده زیادى به امامت او قائل هستند و آنان او را به مقام خلافتشایستهتر مىدانند، این عمل شما موجب مىشود که جایگاه محمد بن على علیهما السلام در میان مردم تقویتشده و حکومتشما تضعیف شود! هنگامى که خلیفه عباسى سخنان کینه توزانه این قاضى حسود را شنید، رنگش تغییر یافت و به او گفت: خداى متعال به تو جزاى خیر دهد که مرا راهنمایى کرده و آگاه ساختى . سخن چینى ابن ابى داود آنچنان خلیفه را دگرگون کرده و افکارش را پریشان ساخت که به فاصله چند روز امام جواد علیه السلام را مسموم کرده و به شهادت رساند . (31) **>