سفارش تبلیغ
صبا ویژن

موسسه ی فرهنگ عترت ع

یادداشت ها , • نظر

آتقی بی نماز و ارتباط امام زمان(عج)


آقا سید یونس آذر شهری، سیدی متدین و خالص در ولایت اهل بیت (ع) و از افراد شریف و مورد اعتماد آذرشهر، می‏گوید: مردی گمنام

در شهر ما زندگی می‏کرد و چون مردم نماز خواندن او را در ظاهر ندیده بودند به او «تقی بی‏نماز» می‏گفتند و به این نام او را می‏شناختند. 
در یکی از سفرها هنگامی که به زیارت حضرت امام رضا (ع) مشرف شده بودم، تمام مخارج و نقدینگی من گم شده و معطل ماندم. گفتم: خدایا چه کنم؟ از همه جا امیدم قطع بود راه چاره را در تشرف به حرم و عرض حاجت به مولایم حضرت رضا (ع) دیدم. به آن بزرگوار پناه آورده
 

و بعد از عرض حاجت اضافه نمودم که: آقا جان! من مشکل خود را به غیر از شما به کسی نگفته و نمی‏گویم زیرا میهمان و زائر شما هستم.
 
شب در عالم رؤیا آن حضرت را زیارت کرده و جریان را دوباره عرض کردم، فرمودند: فردا اول صبح می‏روی درب صحن، آنجائی که نقاره‏خانه قرار دارد و به اولین کسی که وارد می‏شود مشکل خویش را می‏گویی، من بعد از بیداری در اولین فرصت مستقیما آنجا رفته و مقابل در منتظر شدم در همان لحظه با کمال تعجب دیدم اولین شخصی که می‏آید همان همشهری خودمان «تقی بی‏نماز» است، از او خجالت کشیده و چیزی به او نگفتم. دوباره به حرم آمده و حاجت خود را به امام (ع) عرضه داشتم، باز در شب دوم همان جواب را دادند و صبح دوم نیز همان آقا تقی یاد شده را دیدم و شب سوم هم همان واقعه تکرار شد.
 
از قضای روزگار صبح روز سوم، اولین فردی را که در همان محل ملاقات کردم باز هم آقا تقی بود به ناچار جلو رفته و بعد از سلام بلافاصله از من سؤال کرد: آقا سید یونس سه روز است شما را اینجا می‏بینم، من هم ماجرا را به او گفتم: پرسید: چند روز در مشهد خواهی ماند؟ گفتم: یک ماه.
 
گفت: حتما برای تهیه سوغاتی برای خانواده و دوستان هم پول لازم داری؟
 
گفتم: بلی.
 
مقداری به من پول داده و این مقدار کافی است؟
 
گفتم: بلی و مقداری هم برای تهیه‏ی سوغاتی اضافه داد و در آخر به من گفت: پس از یک ماه بار و توشه‏ات را بردار و اول صبح بیا در میان آخر بازار سرشور، آنجا منتظر تو هستم.
 
پس از گذشت یک ماه و خریدن لوازم لازم و سوغاتی همه را در خورجین خود گذارده و بر دوش گرفته و به میدان آخر بازار سرشور


رفتم، هنگامی که به آنجا رسیدم متوجه شدم که آقا تقی منتظر من می‏باشد.
 
تا مرا دید گفت: آقا سید یونس بیا دوش من!
 
گفتم: آقا تقی شوخی می‏کنی؟!
 
گفت: نه زود بیا!
 
گفتم: آقا جان خورجینم سنگین است.
 
گفت: باشد عیبی ندارد ناچار بر دوش او سوار شدم و با کمال ناباوری احساس کردم مثل اینکه آقا تقی بال در آورده زمینها، کوه‏ها و دشت‏ها بسرعت از زیر پای آقا تقی می‏گذرد. ناگهان کوه‏های میانه و آذربایجان را دیدم و همچنان که طی طریق می‏کردم ناگهان احساس کردم بر فراز شهر آذرشهر هستیم و در منزل خود دخترم را در کنار اجاق دیدم که نشسته و غذا درست می‏کند.
 
او مرا در فاصله‏ی چند لحظه از مشهد، در مقابله خانه‏ام گذاشت و خواست که خداحافظی کند و برود از لباس او چسبیده و گفتم: آقا تقی تو معروف به «تقی بی‏نماز» هستی چون کسی در حال نماز تو را ندیده است ولی من دیدم که امام رضا (ع) مشکل مرا بدست تو حل نمود و حاجت مرا بواسطه‏ی تو روا ساخت و بالاتر از آن دیدم که تو مرا به «طی الارض» به وطن و خانه‏ام رساندی راز این ماجرا چیست؟!
 
گفت: آقا یونس! حالا که سوال کردی می‏گویم ولی با تو شرط می‏کنم تا من زنده‏ام برای کسی این راز را فاش نکنی. تعهد کرده و قول دادم که در حال حیات او این سر را به کسی نگویم.
 
گفت: «من در اوقات نماز صبح و ظهر و عصر و مغرب و عشا با «طی الارض» خود را به مولایم حضرت صاحب الامر (ع) رسانده و به آن حضرت اقتداء می‏کنم». این را گفت و رفت.
 
او بعد از یک ماه از دنیا رفت و به اولیاء خدا پیوست.

آری اولیاء الهی و رجال الغیب چنین‏اند که به مسائل ظاهری توجه نمی‏کنند گرچه در ظاهر مردم عادی آنان را این چنین با القاب توهین‏آمیز بشناسند. آنان دنبال حجت الهی در مسیر مستقیم هدایت حرکت می‏کنند و هیچگاه از مولایشان جدا نمی‏شوند و مانعی هم بین آنان نیست، زیرا آنان انسانهای خود ساخته‏ای هستند مورد عنایت خداوند متعال و ولی الله اعظم امام زمان (عج) می باشد. آنان عاشقان ره‏یافته و سالکان به مقصد رسیده‏اند که همیشه این چنین با مقتدای خویش نجوی می‏کنند: 

در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم‏
 
بدان امید دهم جان که خاک کوی تو باشم‏
 

علی الصباح قیامت که سر زخاک برآرم‏
 
بگفتگوی تو خیزم بجستجوی تو باشم‏

الخصائص الرضویه ، ( ویژگی های امام رضا ع ) ، ص 195. عبدالکریم پاک نیا تبریزی